مدت زمان: 4 دقیقه 20 ثانیه
تمام راه ظهور تو با گنه بستم
دروغ گفته ام آقا که منتظر هستم
کسی به فکر شما نیست راست می گویم
دعا برای تو بازیست راست می گویم
اگرچه شهر برای شما چراغان است
برای کشتن تو نیزه هم فراوان است
من از سرودن شعر ظهور می ترسم
دوباره بیعت و بعدش عبور می ترسم
من از سیاهی شب های تار می گویم
من از خزان شدن این بهار می گویم
درون سینه ما عشق یخ زده آقا
تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا
کسی که با تو بماند به جانت آقا نیست
برای آمدن این جمعه هم مهیّا نیست
چه انتظار عجــــیــــبـــی!
تو بین منتظران هم ، عزیز من ، چه غریبی!
عجیب تر که چه آسان ،نبودنت شده عادت، چه بی خیال نشستیم...
نه کوششی ، نه وفایی...
فقط نشسته و گفتیم : « خـــــدا کند که بیــــــایــــــــی »